سینمای تجربی ایران از زمانی که امکان ویژهای برای اکران عمومی هرچند به طور محدود و در سئانسهای اندک پیدا کرده، اقبال بیشتری به ژانر اجتماعی داشته است.
به همین دلیل هم فیلمسازان جوان مستعد فعال در این عرصه با انتخاب شیوههای نوین روایتی از یک سو و تجربه در استفاده از امکانات بصری سینما از سوی دیگر، جریانی را پدید آورده است که شاید دغدغه چندانی برای قصهپردازیهای رایج نداشته باشد، ولی به این نکته مهم واقف است که میتواند با عبور از ابزارهای بیانی شناخته شده سینمای حرفهای، شیوههای روایی تازه و نگاه متفاوت به مضمون را تجربه کند.
«عصبکشی» را میتوان با چشم پوشی از شتابزدگی فیلمساز ، یک اثر نمونهای در پرداختن به یک مسأله مبتلابه اجتماعی درباره نحوه اداره مهدهایکودک، بدون رفتن به سمت سینمای شعارگرا وصرفا منتقدانه دانست. فرآیند تخریب درعصبکشی که نوعی نگاه تمثیلی به تلاش برای ریشهکن کردن تباهیها دارد، در قالب بازیهای کودکانه آغاز میشود.درآغاز، به ظاهر همه چیز عادی ومعمولی پیش میرود تا جایی که مخاطب، خسته از تماشای پشت پرده کسالتبار برنامهسازیها در مهدکودک و درست در جایی که به نظر میرسد دیگر انگیزهای برای دنبال کردن ادامه ماجرا ندارد، نگاه تجربی فیلمساز کارساز میشود و «رهام » یکی از بچههای مهد، به چشم ناظر اثر تبدیل و ادامه قصه به نوعی از نگاه او روایت میشود.
او در عین حال شخصیتی منفعل و صرفا ناظر نیست. نگاه اتفاقی او به وقایع مهد ــ در اینجا چشمان درشت بازیگر نقش رهام به انتقال مفاهیم ضمنی اثر کمک میکند ــ سبب میشود که نوع ارتباط او با دیگر بچههای مهد هم تحت تاثیر قرار بگیرد. نگاه ناظر فیلمساز به گفتوگوهای بین بچهها و ایجاد فضایی مبتنی بر رفتار هوشمندانه آنها در مجسمکردن تعابیرشان از زندگی خانوادگی، شغل و...، رفتهرفته مخاطب اثر را وارد دنیای جدیتر میکند و از همین جا، رهام براساس حس کنجکاوی بچگانه، همراه دوربین فیلمساز به جاهایی سرک میکشد که وجوه اجتماعی اثر را پررنگ میکند. از آنجا که رویکرد فیلمساز در پرداختن به معضلات جاری در مهد، مبتنی بر نقد صریح و ژورنالیستی نیست، دوربین او در ایجاد میزانسن و نشان دادن عکسالعمل شخصیتها به گونهای عمل میکند که در خدمت به تصویر کشیدن نوعی همنشینی بین معصومیت و خشونت در محیط مهد قرار میگیرد.
سؤال از بچهها درباره گمشدن گردنبند یکی از مادران و دخالت رهام در آن و نوع میزانسنی که فیلمساز برای آن در نظر میگیرد، در جایی فیلم را به فانتزی هم نزدیک میکند. این فانتزی نهچندان سرگرمکننده و شاید بسیار جدیتر از آن چیزی که در نگاه اول به نظر میرسد در مقابل رفتار کودکانه، ولی بهظاهر جدی و از قبل برنامهریزی شده رهام در سکانس نمایش پایانی بچهها، به اتفاقی تراژیک جلوههایی عمیق و تفکربرانگیز میبخشد. فیلم در عین حال که ظاهرا مروری است بر زندگی روزمره در یک مهدکودک، در واقع تلاشی است برای ورود به وجوه تاریک و ناپیدای آدمهایی که در ورای شعبدههای نهچندان پیچیدهشان، در نهایت چیزی برای پنهان کردن نخواهند داشت.
منتقد : محمد سلیمانی