بدون مقدمهچینی و زیادهگویی، داستان فیلم از ثانیه اول آغاز میشود. چهار جوان که قصد سرقت از یک طلافروشی را دارند.
پس از سرقت، امید که به واسطه دوستی با امیر به گروه اضافه شده بود طلاها را برمیدارد و فرار میکند. سپس تیتراژ را داریم که در آن به آثار کلاسیک سینمای ایران و جهان ارجاعاتی دارد. شروعی خوب برای یک اثر از سینمای هنر و تجربه که متاسفانه این کیفیت تا انتهای اثر حفظ نمی¬شود. جمشید عبداللهی روندی متفاوت با آثاری از این دست را انتخاب کرده و سکون را ترجیح داده به ساختن اثری اکشن با لوکیشنهای متنوع. به شکلی که بیش از سهچهارم فیلم در یک مکان ثابت میگذرد و هدف او از این کار نمایش ارتباط میان آدمها و از خلال این ارتباطات تحولی است که در آنها شکل میگیرد.
اما وقایع فیلم به گونهای پیش میروند که سیر این تحول پرداختی درست و باورپذیر ندارد. جدا از مشکلات فیلمنامه، بخشی از این عدم باورپذیری به بازیهای سطح پایین بازیگران برمیگردد خصوصا در نحوه ادا کردن دیالوگها. دیالوگهایی در بعضی موارد اغراقآمیز که فاقد هر نوع زیرمتنی هستند. امیر شرکایش را راضی میکند که به تنهایی به دنبال امید برود و به همین بهانه در خانه امید مستقر میشود و منتظر او مینشیند تا شاید به خانوادهاش سر بزند.
از اینجا ضرباهنگ اثر به کندی میگراید و وقایع فیلم هم چندان در دایره منطق نمیگنجند و به همین دلیل این اصرار بر ماندن امیر در منزل امید عجیب به نظر میرسد. اما ایدههای خوبی در شخصیتپردازی و روند داستان دیده میشود که یا در طول اثر خیلی بسط پیدا نمیکنند و یا اینکه نیمهکاره رها میشوند. به عنوان مثال امیر در فصلی که با هاله (خواهر امید/ مهرنوش ستاری) صحبت میکند از چگونگی شکلگیری رفاقتش با امید حرف میزند.
اینکه در انزلی و به خاطر شرطبندی فوتبال که امید شرط را باخته بود، برای جبران این زیان به باشگاه بیلیاردی رفته بود که آنجا با امیر آشنا میشود. امید در بیلیارد هم میبازد و پس از آن در خیابان قصد دزدیدن کیفپول دختری را داشته که در آن کار هم ناکام میماند. همین خاطره کوتاه نشان میدهد که امید همواره شخصیتی بازنده بوده بنابراین انتظار میرود که این بار هم تسلیم شود و به خانه بازگردد.
یا اینکه از نیمههای فیلم مشخص میشود که شریک چهارم با همراهی یک زن برای دور زدن امیر و کیان و امید نقشههایی در سر دارد اما در کمال تعجب این ایده به کل رها میشود. بازی دیگری که کارگردان در طول فیلم با مخاطب میکند نمایش فلاشبکهایی بدون دیالوگ از کودکی امیر است که تنها فصلهای همراه با موسیقی متن فیلم هم هستند.
ابتدا گمان میرود آن کودکِ دیگر که عکس دو نفرهشان را امیر هنوز در کیفپولش نگه داشته همین امید است.
اما رفتهرفته مشخص میشود این فلاشبکها نمایشگر عذاب وجدان امیر است چرا که سالها قبل باعث مرگ آن رفیقش شده. از میان چهار شریک فقط امیر شخصیتپردازی شده است. امید تیپیکالِ یک شخصیت معتاد و دو نفر دیگر شرارت مطلق هستند. چرا که پس از سپری شدن چند روز و پیدا نشدن سروکله امید، آنها به امیر خبر میدهند اولین نفری که از خانه خارج شود را با ماشین زیر میگیرند تا بهانهای شود برای بازگرداندن امید. انتخاب اینکه کدامیک از اعضای خانواده امید باید قربانی شوند را به عهده امیر میگذارند.
عمق بزهکاری با جلو رفتن فیلم در حال بیشتر شدن است و از سرقتی ساده به قتل میرسد. اما به طور کلی رفتارهای امیر توجیهناپذیر است. چرا که در ابتدا برخوردی بسیار زننده و توهینآمیز با خانواده امید دارد و حتا یک شب پس از دیدن پچپچ هاله با امید و فراری دادنش به او سیلی میزند اما فردا صبح ناگهان مهربان میشود و به کمک هاله و مادرش میرود که همین رفتار نشان میدهد گویی انسانیت هنوز در او زنده است. یا اینکه با نقشه دو شریک برای تصادف عمدی موافق نیست و حتا ابتدا هم مانع بیرون رفتن هلیا (خواهر کوچک امید) از خانه میشود اما سپس با طعمه قرار دادن مادر امید او را برای تحقق نقشه کثیفشان به کام مرگ میفرستد.
در فصل پایانی، شریک چهارم امید را خلاص میکند و مرگ امیر هم پرداختی بسیار سطحی دارد. مهمانی سایهها اثری کاملا تجربی به شمار میآید که علیرغم تلاشهای کارگردان و سایر عوامل فاقد کیفیتی مطلوب است.
نویسنده آرش میرباقری
منبع : ماهنامه فیلم امروز شماره چهل و سوم